سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هفتاد گناه برای نادان آمرزیده می شود، پیش از آنکه یک گناه برای دانشمند آمرزیده شود . [امام صادق علیه السلام]
یارنامه - drdr302
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  
     

     من در بهترین زمانه ی هستی زندگی می کنم . در نزدیک ترین لایه های هوا به آسمان . معبود من ، علت العلل نیست ، خالق هستی و آسمان و اقیانوس های شگفت انگیز هم نیست ( و صد البته که همه ی این ها هم هست ) من بهشت و جهنم را نمی شناسم .معبود من فقط عشق است . نیاز و تمنایی که با تمام وجود در درون من می جوشد . نقص ، درد ، سردرگمی و حیرتی که وقتی از او خالی ام مرا در خود می پیچد و زمین گیرم می کند . من برای زیستن به او نیازمندم بیش تر از هوا و آب . من به او نیازمندم ؛ برای هلاک نشدن از درد تنهایی و غربت زمین .


    حالا بهتر از همه ی این سال ها با شهیدان احساس نزدیکی می کنم . وقتی از آن ها می خوانم ، وقتی از دردشان می گویند ، جنس این درد ... این تنهایی را می فهمم .


    « شهید محمد رضا فتاحی »


    ... و تو می مانی در مقابل این همه عشق سکوت کنی یا ... حرفی برای گفتن نمی ماند وقتی عظمت نگاهشان را احساس می کنی ... و شوق پر گشودنشان را ...


    ققنوس ::: جمعه 2/9/1386::: ساعت 10:52 عصر


    امین درودی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 12:14 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     
     

    این ها را امروز ، یعنی پنجشنبه ، 8 آذر ماه سال 1386 خورشیدی می نویسم . توی اتوبوس نشسته ام . دستم می لرزد . مدادم دائماً می خواهد از دستم فرار کند . هوا بارانی ؛ جاده لغزنده است . لطفاً کمربند ها را ببندید ...


    شاید بعداً تصمیم بگیرم این نوشته را توی وبلاگم بگذارم ؛ اما الآن که در حال نوشتنم ، چنین خیالی ندارم ... اه ... چه دارم می گویم ؟! اصلاً اصل قضیه چیز دیگری است ...


    از آن آدم هایی نیستم که وقتی دلم می گیرد با کسی درد دل کنم . عادت هم ندارم که حرف های دلم را روی کاغذ بنویسم تا دردم تسکین یابد . اما این بار فرق می کند ؛ خیلی هم فرق می کند . این بار می خواهم این درد ثبت شود . می خواهم هر چند روز نگاهش کنم . شاید شما هم اگر مثل من و به جای من بودید ، برایتان فرق می کرد ... خدای من ! چقدر درد دل کردن سخت است و چقدر خوشبختند آن ها که می توانند صفحه های سفید کاغذ را یکی یکی سیاه کنند و بغض های سنگین شده ی وجودشان را توی همین صفحه ها بترکانند ... اه ... چه می گویم ؟! اصل قضیه هنوز هم چیز دیگری است ...


    چه داشتم می گفتم ؟ ... هان! ... این بار خیلی فرق دارد . جنس این درد چیز دیگری است . حتماً دیده ای که بعضی از درد ها جوری توی وجودت جا خوش می کنند و آن چنان با آن ها عجین می شوی که دیگر می شوند جزئی از وجودت . بهشان عادت می کنی . گاهی هم گمشان می کنی . این درد هم شاید همین جور است . این درد دیگر خیلی کهنه شده بود . این بغض سال ها بود که مجال هق هق گریه شدن را نمی یافت ...


    نمی دانم چرا این قدر مقدمه می چینم . کم کم دارم از نوشتن پشیمان می شوم . اصل قضیه هنوز ته گلویم گیر کرده . می خواهم همین جا زنجیرش کنم تا ساکت شود ... ولی باور کن خیلی سخت است ؛ همان چیزی که روی دلم سنگینی می کند . همین چیزی که مجبورم می کند بنویسم تا شاید ... همین که بعد از 6 سال ، امروز اولین باری بود که رفتم سر خاک پدرم ... همین که باید می گشتم تا پیدایش کنم ... همین که بعد از شش سال ، بیش تر از چند دقیقه فرصت نداشتم ...


    خیلی ها دلشان لک می زند برای هوای بارانی ، من اما همیشه از باران بدم می آمد ، یعنی نه که بدم بیاید ها ، نه ! دلم می گیرد . امروز هم هوا بدجوری بارانی بود . یا شاید من بدجوری دلم گرفته بود . 6 سال که مدت کمی نیست ، هست ؟ ... شش سال حسرت نشستن در کنارش ... شش سال حسرت حرف زدن با او ... شش سال دلخوش بودن به یک قاب عکس تیره ی سیاه و سفید ...شش سال فکر کردن به خاطره هایی که از او نداری ...


    باران می خورد به سنگ قبر و می پاشید روی صورتم . درد داشت . نمی دانم چرا !!!! ... می گویند باران که می آید ، درهای رحمت خدا باز می شود ... دعا می کنم ... چیزی از چند دقیقه ام نمانده . توی همان یکی دو دقیقه ی باقیمانده ، یک دل سیر « بابا ، بابا » می گویم ... چه کلمه ی زیبایی ! جوری روی لب های تشنه ات می نشیند که تا انتهای وجودت خنک می شود ... چه حس قشنگی ... بابا ! ... چیزی که شش سال توی دلم مانده بود ...


    احساس می کنم هنوز گفتن حرف های دلم را یاد نگرفته ام . از پنچره ی اتوبوس به بیرون نگاه می کنم . در های رحمت خدا هنوز باز است ...


    ققنوس ::: جمعه 9/9/1386::: ساعت 8:4 عصر


    امین درودی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 12:13 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    موفقیت
    بالاترین آروزی بشر،کسب موفقیت است. موفقیت امری نسبی است و تعریف واحدی نیز ندارد. برخی معتقدند که موفقیت رسیدن به آمال و آرزوهاست و رضایت خاطری است که در رسیدن به هدفی پدید می آید. موفقیت هدف زندگی است. همه تلاش و کوشش می کنند تا به موفقیت برسند و همه کس خواهان و طالب آن هستند. راه موفقیت همیشه در حال ساخت است و در مسیر اتفاق می افتد و نه در پایان راه. تلاش کردن، پشتکار داشتن و تسلیم نشدن بر مشکلات راز موفقیت است.
    ادامه مطلب...

    امین درودی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 11:55 صبح

       1   2   3   4   5      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 0
    بازدید دیروز: 4
    کل بازدید :15781

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    یارنامه - drdr302
    امین درودی
    خیلی باحالم

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    یارنامه - drdr302

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<